محل تبلیغات شما

imgurl.ir" />

شب که میشد

دلش یه آسمون پر ستاره میخواست

تا محو چشمک ستاره بشه و خوابش ببره

اگه تابستون بود و باغ خونه آقا جون

که انگار تموم دنیارو بهش داده باشن؛

یعنی بهشت بود براش.

چون زمستونا،

اصلا نمیتونست آسمون رو از پشت

پنجره ی نرده ای آپارتمانشون ببینه.

با اینکه سقف اتاقش رو رنگ کرده بود؛

تا آسمون رو تو اتاقش داشته باشه

اما این کجا

و اون آسمون یکدست مشکی

شب های تابستون باغ آقا جون.

لطفا برای خواندن ادامه داستان، به ادامه مطلب مراجعه کنید.

عشق و تنهایی قسمت سوم

داستان عشق و تنهایی قسمت دوم

داستان عشق و تنهایی

آسمون ,رو ,باغ ,اتاقش ,تابستون ,آقا ,آسمون رو ,باشهاما این ,داشته باشهاما ,اتاقش داشته ,تو اتاقش

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

لاطران کندیمزه سلام