محل تبلیغات شما
آرام با شنیدن نام نیلوفر به فکر فرو می رود. به گوشش نام نیلوفر آشناست. به ذهنش فشار می آورد که آخرین بار کی و کجا این اسم را شنیده است. رضا و مادرش سعی دارند به آرامی صحبت کنند تا آرام متوجه نشود. رضا: مادر لطفا درو باز نکن مادر رضا: پسرم نمیشه، زشته، دختر خالته ها رضا: مادر؟ گفتم لطفا درو باز نکن آرام: (که به رفتار رضا و مادرش شک کرده، کم کم به رضا و مادرش نزدیک می شود) چرا باز نکنه رضا؟ (لبخند) اتفاقا من دوس دارم با دختر خاله ت آشنا بشم.

عشق و تنهایی قسمت سوم

داستان عشق و تنهایی قسمت دوم

داستان عشق و تنهایی

رضا ,باز ,مادرش ,آرام ,کم ,مادر ,رضا و ,و مادرش ,درو باز ,لطفا درو ,باز نکن

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گروه کارودانش طراحی و دوخت خراسان شمالی گاهی, پارازیت !