محل تبلیغات شما

 

imgurl.ir" />

#عشق_و_تنهایی

#نویسنده_آرزو_دلدار

با صدای ویبره موبایلش از خواب پرید.

نگاهی به صفحه گوشیش انداخت. مری بود.

خواب آلود گفت:هووم
مری گفت:هوووم و لنگه کفش، چرا جواب پیاممو ندادی؟
آرام: کدوم پیام(یادش اومد) آها،

(با پوزخند) خب جوابتو که دادم فقط تایپش نکردم ببخش.
مری: دیونه، در هر صورت اگه آخر هفته با ما باشی ضرر نمیکنی.
آرام در حالی در تشک غلت میزد گفت:حالا بزار بیدار شم خبرت میدم.
مری: خوش بحال بی غم خانم، نشستی تو خونه، همه چیت روبراهه دیگه

لااقل یه بدبخت رو پیدا کن خوشبختش کنی

آرام: تا بترکه چشم حسود

مری: (خنده)ترکید خبر نداری، دختر میدونی ساعت چنده؟ نکنه هنوز باغ آقاجونت آفتاب نزده؟
آرام (خواب آلود و با چشمان بسته) مگه ساعت چنده؟ 
مری: نزدیک یازده 
آرام با عجله از جاش بلند شد و گفت:وایمری، با مامان قرار داشتم، چرا زودتر زنگ نزدی؟
مری: ببخشید نمیدونستم مدیر برنامه تم، البته زنگ زدم که جنابعالی خواب تشریف داشتین. الانم اگه جواب نمیدادی دیگه زنگ نمیزدم.
آرام:( با دستپاچگی) ببخش مری من باید زنگ بزنم به مامان ، باهات تماس میگیرم.
مری:باشه، فقط برا آخر هفته یه سفر دو روزه داریم. فکراتو بکن زودتر جواب بده.
آرام باشه ، باشه، فعلا.
بعد از قطع کردن مری، با نگاهی به تماس های از دست رفته گوشیش،

فقط ۲۰ تماس از مادرش افتاده بود.
شماره مادرش رو گرفت. جواب نداد.
چن بار دیگه گرفت تا اینکه مادرش جواب داد و گفت:

 زحمت نکش دیگه خودم رفتم برگشتم، الانم خونه م.

آرام با خجالت گفت:

مامان بخدا دیشب زود خوابیدم ولی یادم رفته بود ساعت بزارم. 
میدونم تو کلا باغ که بری نباید روت حساب باز کنن،

منم بار اولم نیست که، میشناسمت، بازم خداروشکر که زود رفتم

والا نوبتم میوفتاد برا ۶ ماه بعد، تازه بیدار شدی؟
آرام به آرامی گفت:آره
مادر:همونجا بمون دیگه، قراره ت اینا عصر بیایم اونجا،

حالا البته من زودتر میام تا بی ناهار نمونی.
آرام:چشم
مادر: کاری نداری؟ چیزی نمیخوای برات بیارم؟
آرام:نه ممنون، منتظرتونم. خداحافظ

و این داستان ادامه دارد.

عشق و تنهایی قسمت سوم

داستان عشق و تنهایی قسمت دوم

داستان عشق و تنهایی

آرام ,مری ,جواب ,خواب ,مادرش ,مامان ,خواب آلود ,نگاهی به ,آخر هفته ,آرام با ,و گفت

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها