محل تبلیغات شما
آرام دستپاچه به سمت آشپزخانه می دود. قابلمه غذای سوخته را از روی اجاق گاز برمیدارد؛ غافل از اینکه با اینکار دستش می سوزد. پس بلافاصله بعد از برداشتن قابلمه آن را روی زمین می اندازد و روی زمین نشسته و شروع به گریه میکند. مری به او نزدیک می شود. مری: آرام؟ پاشو مثل بچه ها نشسته داره گریه میکنه، اتفاق دیگه آرام: گریه مری: آرام؟ حالا من هیچی ولی پیمان رو که میشناسی عاشق دستپخت توئه، پس پاشو که محاله بزارم سفارش غذا از بیرون بدیا، باید خودت از نو بپزی آرام: (با

عشق و تنهایی قسمت سوم

داستان عشق و تنهایی قسمت دوم

داستان عشق و تنهایی

مری ,آرام ,روی ,پس ,نشسته ,زمین ,روی زمین ,مری آرام؟ ,هیچی ولی ,ولی پیمان ,حالا من

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ شخصی علی سربخشی کتابخانه عمومی فرهنگ دهدشت